اسکروج چون بیدار شد ، هوا بسیار تاریک بود ، چنان که از تخت نگاه میکرد نمیتوانست پنجره شفاف را از دیوار مات خوابگاهش درست تمیز بدهد. در تلاش بود تا با چشمان نافذش در تاریکی رسوخ کن که ناقوس کلیسایی در آن نزدیکی زنگ چهار ربع را زد. پس منتظر اعلام ساعت ماند.
در کمال تعجب شنید که ناقوس سنگین از شش به هفت و از هفت به هشت و همینطور منظم تا دوازده ضربه زد ؛ بعد متوقف شد. دوازده! ساعت از دو گذشته بود که به رخت خواب رفت. ساعت غلط بود. حتما قندیل یخی داخلش شده بود. دوازده!
به فنر ساعت زنگ دارش دست زد تا آن ساعت نامعقول را درست کند. نبض ضعیف و سریعش دوازده بار تپید ، بعد ایستاد.
اسکروج گفت:«یعنی چه؟ ممکن نیست که تمام روز و تا دیروقت شب دیگر خوابیده باشم. ممکن نیست بلایی سر خورشید آمده باشد و الان دوازده ظهر باشد!»
سرود کریسمس - چارلز دیکنز
نظرات (۵)
♕αяαмεsн♕ ...
Friday 15 March 19 , 21:52Tara Kawarizadeh
15 March 19، 21:58♕αяαмεsн♕ ...
Friday 15 March 19 , 13:53Tara Kawarizadeh
15 March 19، 17:35رازک ..)
Friday 15 March 19 , 12:10Tara Kawarizadeh
15 March 19، 17:34رازک ..)
Thursday 14 March 19 , 22:35Tara Kawarizadeh
15 March 19، 11:39دوست جونیت:!
Thursday 14 March 19 , 21:40Tara Kawarizadeh
15 March 19، 11:35